کاووس شاه جشنی می گیرد و در آن جشن شخصی برای او بربط می زند. او می گوید : من از مازندران آمده ام که سرزمین مناسب برای زندگی است. کاووس شاه با لشگری به سوی مازندران حمله می کند ، اما دیو سپیدچشم ، همه ی لشگریان و خود او را کور می کند. این خبر به گوش زال می رسد و او رستم را به سوی مازندران می فرستد.
خان اول
رستم خواب است و در همان زمان شیری به رخش حمله می کند و رخش آن شیر درنده را شکست می دهد.
خان دوم
رستم تشنه بود و آب می خواست. در بیابان هم آب نبود. ناگهان بزی را می بیند، او را تعقیب می کند و به آب می رسد.
خان سوم
رستم جواب بود.رجش که در حال چریدن بود،اژدهایی را می بیند،سریع رستم را بیدار می کند و با همکاری هم اژدها را شکست می دهند و رستم سراو رامی برد.
خان چهارم
رستم سفره ای پر از غذا می بیند که در کنار آن یک ساز است. او شروع به ساز زدن می کند که صدای آن به گوش زن جادوگر می رسد ، جادوگر خود را به شکل زن زیبا در می آورد و به پیش رستم می رود. رستم می گوید: ببین خدا چه آفریده است که ناگهان با اسم خدا طلسمش باطل می شود پس رستم سریع او را می گیرد و نصف می کند.
خان پنجم
مزرعه داری رستم را در مزرعه خود می بیند. او را بیدار می کند اما رستم سریع گوش های او را می کند و او هم شکایت خود را پیش اولاد می برد. اولاد با رستم جنگید و رستم او را شکست داد ولی به او گفت: اگر بگویی دیو سپید کجاست تو را شاه مازندران می کنم و از مرگ رها می شوی، اولاد نیز قبول کرد.
خان ششم
رستم با ارژنگ دیو می جنگد و سریع سر او را می کند و وقتی بقیه دیوها این صحنه را دیدند و فرار کردند سپس رستم کیکاووس و لشگر او را آزاد کرد و به سمت غار دیوسپید رفت.
خان هفتم
رستم تا وارد غار دیو سپید شد، به سرعت یک پا ویک ران او را از بدن جدا کرد. دیو با همان حال با رستم گلاویز شد و نبردی طولانی شکل گرفت طوری که زمین پر از خون شده بود. رستم از غفلت دیو استفاده کرد و او را به زمین انداخت و شکم او را پاره کرد. با چکاندن خون جگر دیوسپید ، چشم کاووس شاه و سپاه ایران بینا شد.

نظرات شما عزیزان:
|